وحدت تاریخی روس‌ها و اوکراینی‌ها

مدتی قبل در ارتباط مستقیم با مردم در برنامه «پریمایا لینیا» در پاسخ به پرسش راجع به روابط روسیه و اکراین گفتم که روس‌ها و اکراینی‌ها یک ملت واحد هستند. این سخنان برای توصیف مقطعی خاص یا شرایط سیاسی جاری نیست. بارها این را گفته‌ام و این اعتقاد من است. به همین خاطر ضروری می‌دانم که موضع خود را مفصل تبیین کنم و ارزیابی‌ها از وضعیت امروز را در میان بگذارم.

مدتی قبل در ارتباط مستقیم با مردم در برنامه «پریمایا لینیا» در پاسخ به پرسش راجع به روابط روسیه و اکراین گفتم که روس‌ها و اکراینی‌ها یک ملت واحد هستند. این سخنان برای توصیف مقطعی خاص یا شرایط سیاسی جاری نیست. بارها این را گفته‌ام و این اعتقاد من است. به همین خاطر ضروری می‌دانم که موضع خود را مفصل تبیین کنم و ارزیابی‌ها از وضعیت امروز را در میان بگذارم.

بلافاصله تأکید می‌کنم که دیواری که در سال‌های اخیر بین روسیه و اکراین، بین اجزاء در اصل یک فضای تاریخی و معنوی پدید آمده است را یک بدبختی بزرگ مشترک و یک فاجعه می‌دانم. این پیش از هر چیز پیامدهای اشتباهات خود ما است که در دوره‌های مختلف به وقوع پیوسته است. اما نتیجه کار هدفمند قدرت‌هایی نیز است که همیشه کوشیده‌اند وحدت ما را از بین ببرند. فرمولی که بکار گرفته می‌شود قرن‌هاست که شناخته شده است: تفرقه بیانداز و حکومت کن. هیچ چیز جدیدی نیست. تلاش‌ها برای سوء استفاده از مسأله ملیت، یعنی اختلاف انداختن بین مردم، نیز از همین جا نشأت می‌گیرد. اما مسأله بزرگتر تفرقه انداختن و سپس به جان هم انداختن اجزاء یک ملت واحد است.

برای بهتر فهمیدن وضعیت حال و نگاه انداختن به آینده، ما باید به تاریخ توجه کنیم. البته در چارچوب این مقاله نمی‌توان به همه رویدادها که طی بیش از هزار سال به وقوع پیوسته‌اند پرداخت. اما به آن نقاط کلیدی و عطفی که ما، هم در روسیه و هم در اکراین، مهم است که به یاد بیاوریم، می‌پردازم.

هم روس‌ها، هم اکراینی‌ها و هم بلاروسی‌ها وارثان روسیه کهن (یا روس کهن- به روسی: درِونایا روس- Древняя Русь) که بزرگترین کشور اروپا بود، هستند. اسلاوها و سایر قبایل در گستره‌ای وسیع، از لادوگ، نووگراد و پسکوف گرفته تا  کییف و چرنیگوف به‌واسطه داشتن یک زبان (ما هم اکنون آن را زبان روسی کهن می‌نامیم)، ارتباطات اقتصادی و حکومت کنیازهای (لقب حاکمان روسیه کهن تا پیش از تبدیل شدن آن به امپراتوری تزارها بوده است) سلسله ریوریک‌ها متحد بودند. انتخاب دین از جانب ولادیمیر مقدس که هم کنیاز نووگراد و هم کنیاز کبیر کییف بود، امروز نیز عمدتا تعیین‌کننده خویشاوندی ما است.

تخت کنیازی کییف در کشور روسیه کهن در رأس امور بود. از اواخر قرن 9 وضعیت بدین گونه بود. سخنان الگ درباره کییف: «کییف مادر شهرهای روسی است» در اثر ادبی «قصه سالیان گذشته» (به روسی: Повесть временных лет، تاریخچه حکومت روسیه کییف است) برای نسل‌های بعدی حفظ شده است.  

بعدا روسیه کهن همانند سایر کشورهای اروپاییِ آن زمان با ضعف حکومت مرکزی و از هم گسیختگی مواجه شد. با این حال باید بدانیم که مردم عادی روسیه کهن را به‌عنوان قلمرو مشترک و به عنوان میهن خود تلقی می‌کردند.  

بعد از حمله ویرانگر باتو خان مغول، وقتی که بسیاری از شهرها، از جمله کییف، ویران شدند، از هم گسیختگی شدت گرفت. شمال شرق روسیه کهن زیر سلطه «اردوی زرین» قرار گرفت، اما حاکمیت محدود خود را حفظ کرد. سرزمین های جنوبی و غربی روسی عمدتا بخشی از حکومت کنیاز کبیر لیتوانی شدند، ضمنا می‌خواهم توجه را به این جلب کنم که در اسناد تاریخی تحت عنوان «حکومت کنیاز کبیر لیتوانی و روسیه» نامیده می‌شود.

نمایندگان خاندان کنیازها و بایارها (ارباب‌ها- به روسی: бояры) با تغییر کنیازها به خدمت خود ادامه می‌دادند، با یکدیگر خصومت داشتند، اما دوستی نیز داشتند و متحد می‌شدند. در نبرد کولیکوف (حمله مغول‌ها به فرماندهی مامای خان) فرماندهانی نظیر بوبروک از وُلین و پسران کنیاز کبیر اُلگرد لیتوانی: آندری پولوتسکی و دمیتری بریانسکی، در کنار دمیتری ایوانوویچ، کنیاز مسکو می‌جنگیدند. در عین حال یاگایلو، کنیاز کبیر لیتوانی، پسر شاهدخت تِوِر (نام شهری در روسیه کنونی است) نظامیان خود را در کنار مامای خان مغول قرار داد. همه اینها صفحات تاریخ مشترک ما و بازتاب دهنده پیچیدگی‌ها و ابعاد متمایز و متعدد آن است. مهم است اشاره شود که هم در سرزمین‌های غربی و هم در سرزمین‌های روسی شرقی به یک زبان حرف می‌زدند. دینشان ارتدوکس بود. تا اواسط قرن 15 مدیریت واحد بر کلیسا حفظ شد.  

در عصر جدید تاریخی، هم روسیه لیتوانی (حکومت کنیاز کبیر لیتوانی و روسیه)  و هم روسیه مسکو (روسیه به مرکزیت مسکو) که پایه‌های آن داشت محکم می‌شد، می‌توانستند مراکزی باشند که سرزمین‌های روسیه کهن را حول خود گردهم بیاورند. تاریخ مقدر کرد که مسکو مرکز احیاء کننده و ادامه دهنده راه حکومت سنتی روسیه کهن شود. کنیازهای مسکو، اسلاف کنیاز الکساندر نِوسکی، یوغ خارجی را برانداختند و شروع کردند سرزمین‌های تاریخی روسی را متحد کنند.  

در حکومت کنیاز کبیر لیتوانی فرایندهای متفاوتی جریان داشت. نخبگان حاکم لیتوانی در قرن 14 آئین کاتولیک را پذیرفتند. در قرن 16 اتحاد لوبلین با پادشاهی لهستان منعقد شد و «کشور مشترک المنافع لهستان و لیتوانی» تشکیل شد. اشراف زادگان لهستانی کاتولیک املاک و امتیازات قابل توجهی را در قلمروروسیه کهن به‌دست آوردند. طبق قرارداد اتحاد برست در سال 1596، بخش مسیحیت ارتدوکس روسی غربی تحت تابعیت حکومت پاپ رم قرار گرفت. لهستانی‌سازی و لاتینی‌سازی به اجرا گذاشته شد و ارتدوکس از میدان به در شد.

در قرون 17-16 در پاسخ به این رویدادها، جنبش آزادیخواهی جمعیت ارتدوکس منطقه حوضه رود دنیپر رو به فزونی گذاشت. رویدادهای که در زمان هتمان (لقب فرماندهان ارشد در اروپای شرقی است) باگدان خملنیتسکی به وقوع پیوستند، تعیین‌کننده بودند. طرفداران او کوشیدند از کشور مشترک‌المنافع لهستان و لیتوانی، خودمختاری بگیرند. در نامه نظامیان زاپاروژه (نام شهری اکراین است) به پادشاه مشترک‌المنافع لهستان و لیتوان در سال 1649، درخواست شده است که حقوق ساکنان ارتدوکس روسی رعایت شود. اما به درخواست زاپاروژه‌ای‌ها گوش داده نشد.

درخواست‌های خملینسکی به مسکو نیز فرستاده شدند که شورای عالی مردمی (به روسی: Земский собор) آنها را بررسی کرد. این نهاد عالی نمایندگی حکومت روسیه در تاریخ 1 اکتبر 1653 تصمیم گرفت که از هم‌کیشان حمایت کند و آنها را تحت‌الحمایه قرار دهد. مجلس رادا پریاسلاو (مجمع نمایندگان زاپاروژه به ریاست خملنیتسکی) در ژانویه سال 1654 این تصمیم را مورد تأیید قرار داد. سپس سفرای خملنیتسکی و مسکو به ده‌ها شهر، از جمله به کییف، رفتند و ساکنان این شهرها سوگند وفاداری به تزار روس ادا کردند. ضمنا باید اشاره کرد که زمانی که اتحاد لوبلین منعقد شد هیچ چیزی مشابه با این به وقوع نپیوست.

خملنیتسکی در نامه ای به مسکو در سال 1654 از تزار الکسی میخایلوویچ بخاطر اینکه «همه نظامیان زاپاروژه و کل دنیای ارتدوکس روسیه را تحت حمایت خود قرار داده است» قدردانی کرد. یعنی اینکه زاپاروزه‌ای‌ها در نامه‌های خود هم خطاب به پادشاه لهستان و هم خطاب به تزار روسیه، خود را روس‌های ارتدوکس می‌نامیدند.

طی جنگ طولانی کشور روسی با مشترک‌المنافع لهستان و لیتوانی، برخی از هتمان‌ها، وارثان خملنیتسکی، گاهی از مسکو «جدا می شدند» و گاهی به دنبال حمایت سوئد، لهستان و ترکیه می رفتند. اما تکرار می‌کنم که جنگ برای مردم در اصل جنبه آزادی خواهی داشت. این جنگ به آتش‌بس آندروسوف در سال 1667 منتهی شد. قرارداد «صلح ابدی» در سال 1686 نتایج نهایی این جنگ را مشخص کرد.

شهر کییف و سرزمین‌های کرانه شرقی رود دنیپر، از جمله پولتاوشینا، چرنیگووشینا و همچنین زاپاروژه بخشی از کشور روسی شدند. ساکنان آنها دوباره به بخش اصلی ملت ارتدوکس روسی پیوستند. «مالاروس» (روسیه کوچک) عنوانی است که برای همین منطقه تثبیت شد. 

آن زمان نام «اکراین» اغلب در همان معنایی بکار برده می شد که واژه روسی کهن «اُکراینا» در منابع مکتوب از قرن 12 کاربرد داشت، یعنی برای اشاره با انواع گوناگون قلمروهای مرزی مورد استفاده قرار می‌گرفت. و واژه «اکراینی» نیز اگر بر اساس اسناد آرشیوی قضاوت کنیم، مفهوم اولیه آن مرزبان‌هایی است که حفاظت از مرزهای پیرامونی را بر عهده داشته اند.

در کرانه غربی که در ترکیب مشترک‌المنافع لهستان و لیتوانی باقی مانده بود، سبک زندگی قدیمی بازسازی می‌شد و ظلم اجتماعی و دینی شدت می‌گرفت. سرزمین‌های کرانه شرقی که تحت حمایت کشور واحد (روسی) قرار گرفتند، بالعکس به شکلی پویا شروع کردند توسعه پیدا کنند. ساکنان کرانه دیگر رود دنیپر به صورت گسترده به این سرزمین‌ها مهاجرت کردند. آنها به دنبال کسب حمایت از مردمی بودند که زبانشان و البته دینشان با آنها یکی بود.

زمانی که جنگ شمالی با سوئد آغاز شد، این سوال برای ساکنان مالاروس وجود نداشت که طرف چه کسی را بگیرند. تنها بخش کوچکی از کازاک‌ها از شورش مازِپا حمایت کردند. مردم اقشار مختلف خود را روسی و ارتدوکس می‌دانستند.

نمایندگان عالیرتبه کازاک‌ها که به طبقه درباری راه یافته بودند به مدارج بالای سیاسی، دیپلماتیک و نظامی دست یافتند. فارغ‌التحصیلان آکادمی کییف-موگیلیان نقش تعیین‌کننده‌ای در حیات کلیسا ایفا کردند. در زمان هتمان‌ها، که در اصل تشکیلات دولتی خودمختار با ساختار داخلی خاص خود بود، و همچنین در زمان امپراتوری روسیه نیز وضعیت به همین شکل بود. در اصل مالاروسی‌ها پایه‌گذار اصلی کشور بزرگ مشترک، حکومت، فرهنگ و علم آن بودند. در بهره‌برداری و توسعه اورال، سیبری، قفقاز و شرق دور مشارکت کردند. ضمنا در زمان شوروی نیز اهالی اکراین مهمترین پست‌ها، از جمله پست‌های عالیرتبه در میان مقامات کشور واحد، را بر عهده داشتند. کافیست بگویم که خروشف و برژنف در مجموع تقریبا 30 سال رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی را بر عهده داشتند که بیوگرافی حزبی آن نزدیک‌ترین رابطه را با اکراین داشت.

در نیمه دوم قرن 18، بعد از جنگ با امپراتوری عثمانی، کریمه و همچنین سرزمین‌های ساحلی دریای سیاه که بعدا «نوواروس» (روسیه نو) نام گرفتند به روسیه اضافه شدند. مردمانی از همه استان‌های روسیه در آن سکنی گزیدند. بعد از تقسیم شدن مشترک‌المنافع لهستان و لیتوانی، امپراتوری روسیه سرزمین‌های غربی روسیه کهن را بازگرداند، به استثنای گالیسیا و زاکارپاتیه که در ابتدا در امپراتوری اتریش و سپس اتریش-مجارستان قرار گرفتند.  

پیوستن سرزمین‌های غربی روسیه کهن به کشور واحد تنها نتیجه تصمیمات سیاسی و دیپلماتیک نبوده است. این کار بر مبنای دین مشترک و سنت‌های فرهنگی انجام شد. و باز هم نزدیکی زبانی را مورد اشاره قرار می‌دهم. برای نمونه ایوسف روتسکی، یکی از اسقف‌های کلیسای کاتولیک روسی به رم خبر می‌دهد که ساکنان مسکو روس‌های مشترک المنافع لهستان و لیتوانی را برادران خود می‌نامند، زبان نوشتاری آنها اصلا تفاوت ندارد، زبان شفاهی آنها هرچند تفاوت دارد، اما زیاد نیست. آنطور که او می‌گوید همانند ساکنان رم و برگامو. اینها همان‌طور که ما می‌دانیم مرکز و شمال ایتالیای معاصر هستند.

البته طی قرن‌های متمادی جدایی، در حیات کشورهای گوناگون ویژگی‌های زبانی منطقه‌ای و لهجه‌ها پدید آمده‌اند. زبان ادبی به‌واسطه زبان عامیانه غنی شد. ایوان کوتلیارفسکی، گریگوری اسکوورادا و تاراس شفچنکو در این کار نقش بزرگی ایفا کردند. آثار آنها میراث مشترک ادبی و فرهنگی ما است. اشعار تاراس شفچنکو به زبان اکراینی سروده شده اند، اما نثر او عمدتا به روسی است. کتاب‌های نیکولای گوگول، میهن‌پرست روسیه، متولد پلتاوشینا، که به زبان روسی نوشته شده‌اند مملو از اصطلاحات عامیانه مالاروسی و سوژه‌های فولکلوری هستند. این میراث را چگونه می‌توان بین روسیه و اکراین تقسیم کرد؟ و چه نیازی به این کار است؟

سرزمین‌های جنوب غرب امپراتوری روسیه، مالاروس و نوواروس و کریمه از نظر تنوع ترکیب نژادی و دینی توسعه یافتند. در آنجا تاتارهای کریمه، ارامنه، یونانی‌ها، یهودیان، کارائیتی‌ها، کریمچاق‌ها، بلغارها، لهستانی‌ها، صرب‌ها، آلمانی‌ها و اقوام دیگر زندگی می‌کردند. همه آنها دین، سنن و آداب خود را حفظ کردند.  

قصد ندارم چیزی را ایده‌آل جلوه بدهم. هم بخشنامه والویِف (روسی: Валуевский циркуляр) سال 1863 و هم قانون اِم (روسی: Эмский акт) سال 1876 که انتشار و ورود ادبیات دینی، اجتماعی و سیاسی به زبان اکراینی را محدود می‌کردند نیز شناخته‌شده هستند. اما در اینجا بعد تاریخی اهمیت دارد. این تصمیمات با توجه به رویدادهای فاجعه‌بار لهستان و تمایل رهبران جنبش ملی لهستان که می‌خواستند از «مسأله اکراین» به نفع خود استفاده کنند، اتخاذ شده بود. اضافه می‌کنم که آثار هنری، مجموعه اشعار اکراینی و ترانه‌های عامیانه همچنان منتشر می‌شدند. واقعیت‌های عینی نشان می‌دهند که در امپراتوری روسیه فرایند پویای توسعه هویت فرهنگی مالاروسی در چارچوب ملت بزرگ روسی که وِلیکوروس‌ها (در رابطه با گروه شمالی اسلاوهای شرقی به‌کار برده می‌شود)، مالاروس‌ها و بلاروس‌ها را به یکدیگر پیوند می‌دهد، جریان داشت.   

همزمان در میان نخبگان لهستانی و همچنین بخشی از روشنفکران مالاروسی ایده‌هایی درباره ملت اکراینی مجزا از روسی پدید می‌آمد و قوت می‌گرفت. مبنای تاریخی در این موضوع وجود نداشت و نمی‌توانست وجود داشته باشد، به همین خاطر ایده‌ها بر پایه خیال‌پردازی‌های گوناگون شکل می‌گرفت. نظیر اینکه اکراینی‌ها گویا اصلا اسلاو نیستند یا اینکه بالعکس اکراین‌ها اسلاوهای واقعی هستند و روس‌ها و «مسکویی‌ها» نه. از اینگونه «فرضیه‌ها» برای اهداف سیاسی به عنوان ابزار رقابت بین کشورهای اروپایی زیاد استفاده کردند.

از اواخر قرن 19 مقامات اتریش مجارستان این موضوع را برای موازنه‌کردن هم جنبش ملی لهستان و هم روحیات پان مسکویی در گالیسیا مورد استفاده قرار دادند. وین در زمان جنگ جهانی اول زمینه شکل‌گیری به اصطلاح لژیون تفنگداران اکراینی را فراهم آورد. اهالی گالیسیا که از نظر علاقه به ارتدوکس و به روسیه مورد سوءظن بودند شدیدا سرکوب و به اردوگاه‌های اقامت اجباری تالرگوف (روسی: Талергов) و تِرِزین (روسی: Терезин) انداخته می‌شدند.

ادامه وقایع با فروپاشی امپراتوری‌های اروپایی و جنگ‌های داخلی بی‌رحمانه‌ای که در گستره وسیع امپراتوری سابق روسیه در گرفتند و تهاجم خارجی ارتباط دارد. بعد از انقلاب فوریه، در ماه مارس سال 1917 در کییف رادا مرکزی (نام پارلمان اکراین است)  تشکیل شد که مدعی بود نقش بالاترین ارگان حکومت را دارد. رادا در ماه نوامر سال 1917 در سومین جلسه عمومی خود تشکیل جمهوری خلق اکراین در ترکیب روسیه را اعلام کرد.

در ماه دسامبر سال 1917 نمایندگان جمهوری خلق اکراین وارد برست-لیتوفسک، جایی که مذاکرات روسیه شوروی با آلمان و متحدان آن در جریان بود، شدند. 10 ژانویه سال 1918 رئیس هیأت اکراین اعلامیه ستقلال اکراین را خواند. سپس رادا مرکزی در چهارمین جلسه خود استقلال اکراین را اعلام کرد.

استقلال اعلام شده طولانی نبود. بلافاصله چند هفته بعد هیأت رادا قرارداد جدایی‌طلبانه با کشورهای بلوک آلمان امضاء کرد. آلمان و اتریش-مجارستان که در وضعیت دشواری بودند نیاز به گندم و مواد خام اکراین داشتند. برای تأمین عرضه‌های گسترده، آنها موافقت جهت اعزام نظامیان خود و پرسنل فنی به جمهوری خلق اکراین را بدست آوردند. عملا از این کار به عنوان بهانه‌ای برای اشغال استفاده کردند.

کسانی که امروز اکراین را تحت مدیریت کامل از خارج قرار داده‌اند بد نیست به یاد بیاورند که آن زمان، در سال 1918، این تصمیم برای رژیم حاکم کییف هلاکت بار از آب درآمد. با مشارکت مستقیم نیروهای اشغالگر، رادا مرکزی سرنگون شد و هتمان اسکوروپادسکی بر سر کار آورده شد که به‌جای جمهوری خلق اکراین، کشور اکراین را اعلام کرد که در اصل تحت الحمایه آلمان بود.

در نوامبر سال 2018، بعد از رویداد انقلاب در آلمان و اتریش-مجارستان، اسکوروپادسکی که از حمایت نظامیان آلمانی محروم شده بود، خط مشی دیگری را در پیش گرفت و اعلام کرد که «اکراین در کار تشکیل فدراسیون سراسری روسیه باید پیشگام باشد». اما رژیم خیلی زود دوباره تغییر کرد. دوره به اصطلاح دیرِکتوری (اداره جمعی کشور) فرارسید.

در پاییز سال 1918 ملی‌گراهای اکراینی موجودیت جمهوری خلق اکراین غربی را اعلام کردند و در ژانویه سال 1919 اتحاد آن با جمهوری خلق اکراین را اعلام کردند. در ژوئیه سال 1919 بخش‌هایی از اکراین توسط نظامیان لهستانی تارومار شدند و قلمرو جمهوری خلق اکراین غربی سابق تحت سلطه لهستان درآمد.

در آوریل سال 1920 پتلیورا ( یکی از «قهرمانانی» که به اکراین معاصر تحمیل می‌کنند) به نمایندگی از دیرکتوری جمهوری خلق اکراین کنوانسیون‌های محرمانه‌ای را منعقد کرد که بر اساس آنها در مقابل حمایت نظامی، زمین‌های گالیسیا و وولینیا غربی را به لهستان داد. در ماه می سال 1920 طرفداران پتلیور در ظاهر یگان‌های لهستانی وارد کییف شدند. اما در نوامر سال 1920، بعد از آتش بس بین لهستان و روسیه شوروی، بقایای نظامیان پتلیور خود را به همان لهستانی‌ها تسلیم کردند.

نمونه جمهوری خلق اکراین نشان می‌دهد که تشکل‌های شبهه دولتی گوناگونی که در گستره امپراتوی روسیه سابق در زمان جنگ داخلی و عصر هرج و مرج پدید می‌آمدند چقدر بی‌ثبات بودند. ملی‌گراها به دنبال تشکیل کشورهای مستقل خود بودند و رهبران جنبش سفید خواستار روسیه تفکیک‌ناپذیر. بسیاری از جمهوری‌هایی که توسط طرفداران بلشویک‌ها تأسیس شده بودند نیز خود را خارج از روسیه تصور نمی‌کردند. با این حال سران حزب بلشویک به انگیزه‌های گوناگون گاهی عملا آنها را به خارج از محدوده روسیه شوروی هل می‌دادند.

برای مثال در اوایل سال 1918 جمهوری دانتسک- کریواروژ شوروی اعلام موجودیت کرد و از مسکو درخواست کرد تا به روسیه شوروی بپیوندد. پاسخ منفی بود. لنین با مقامات این جمهوری ملاقات کرد و آنها را متقاعد کرد تا در ترکیب اکراین شوروی عمل کنند. 15 مارس 1918 کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه تصویب کرد که نمایندگانی را، از جمله از دانتسک، به کنگره شوراهای اکراین بفرستد و در این کنگره «یک دولت برای تمامی اکراین تشکیل بدهد». قلمرو جمهوری دانتسک و کریواروژ شوروی در ادامه بخش عمده‌ای ازاستان جنوب شرق اکراین را تشکیل داد.

بر اساس قرارداد ریگا در سال 1921 بین جمهوری فدراتیو سوسیالیستی روسیه شوروی، جمهوری سوسیالیستی اکراین شوروی و لهستان، زمین‌های غرب امپراتوری روسیه به لهستان رسید. در دوره بین جنگ‌های اول و دوم، دولت لهستان سیاست جمعیتی فعالی را به راه انداخت و کوشید ترکیب نژادی ساکنان «کرِسی شرقی»، این عنوانی است که در لهستان به قلمرو کنونی غرب اکراین، غرب بلاروس و بخشی از لیتوانی اطلاق می‌شد، را تغییر بدهد. لهستانی‌سازی علنی به اجرا گذاشته شد و فرهنگ و سنت‌های محلی سرکوب شدند. در ادامه، در سال‌های جنگ جهانی دوم، گروه‌های تندرو ملی‌گراهای اکراینی ازآن به عنوان بهانه‌ای برای ترور، نه تنها علیه ساکنان لهستانی، بلکه علیه یهودیان و روس‌ها نیز استفاده کردند.

در سال 1922 در جریان تأسیس اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی که جمهوری سوسیالیستی اکراین شوروی یکی از مؤسسان آن بود، بعد از مباحثه نسبتا شدید بین رهبران بلشویک‌ها، طرح لنین برای تشکیل کشور متحد به عنوان فدراسیون متشکل از جمهوری‌های دارای حقوق برابر، به اجرا گذاشته شد. در متن اعلامیه تشکیل اتحاد شوروی و سپس در قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1924، حق آزادی خروج جمهوری‌ها از اتحاد شوروی گنجانده شد. بدین ترتیب در زیربنای حاکمیت کشور ما خطرناک‌ترین «مین تأخیری» کار گذاشته شد. به محض اینکه سازوکار احتیاطی و محافظ که در نقش رهبری حزب کمونیست شوروی تجلی می‌یافت، از بین رفت، همین مین منفجر شد و حزب در نهایت از داخل  خود به خود فروپاشید. دوره «رژه حاکمیت‌ها» (اعلامیه‌های استقلال) آغاز شد. در تاریخ 8 دسامبر 1991 توافقنامه به اصطلاح بلاوِژ درباره ایجاد اتحادیه جمهوری‌های مستقل مشترک‌المنافع امضاء شد که در آن اعلام شد که «اتحاد شوروی به عنوان عضو حقوق بین‌المللی و یک واقعیت ژئوپلیتیک به موجودیت خود خاتمه می‌دهد». ضمنا اکراین اساسنامه اتحادیه مشترک المنافع که در سال 1993 به تصویب رسید را امضاء نکرد و به تصویب نرساند.

در سالهای بین دهه های 30-20 قرن گذشته بلشویک‌ها به شکلی پویا سیاست «بومی‌سازی» (سیاستی بود که در شوروی برای رفع اختلافات بین حکومت مرکزی و ساکنان بومی جمهوری‌های شوروی به اجرا گذاشته شد) را به پیش بردند که در جمهوری اکراین شوروی با عنوان اکراینی‌سازی انجام شد. سمبلیک است که در چارچوب این سیاست با موافقت مقامات شوروی، گروشفسکی، رئیس سابق رادا مرکزی که یکی از طراحان ایده ناسیونالیسم اکراینی بود و زمانی ازحمایت اتریش مجارستان برخوردار بود به اتحاد جماهیر شوروی بازگشت و به عنوان عضو آکادمی علوم انتخاب شد.

«بومی‌سازی» بدون تردید نقش بزرگی در توسعه و تقویت فرهنگ، زبان و هویت اکراین ایفا کرد. در عین حال زیر سایه مبارزه با به اصطلاح شوونیسم ابرقدرتی روسی، اکراینی‌سازی غالبا به کسانی تحمیل شد که خود را اکراینی نمی‌دانستند. سیاست ملی‌گرایانه شوروی دقیقا بجای اینکه ملت بزرگ روسی، ملت سه‌گانه واحد که از ولیکوروس‌ها، مالاروس‌ها و بلاروس‌ها تشکیل می‌شد را تثبیت کند، جایگاه سه ملت اسلاو مجزا- یعنی روسی، اکراینی و بلاروسی- را در سطح کشور تثبیت کرد.  

در سال 1939 زمین‌هایی که پیشتر لهستان تصرف کرده بود به اتحاد جماهیر شوروی بازگردانده شدند. بخش قابل توجهی از این سرزمین‌ها به اکراین شوروی پیوست. در سال 1940 بخشی از بیسارابیا که در سال 1918 به اشغال رومانی در آمده بود و بوکووینا شمالی به جمهوری سوسیالیستی اکراین شوروی ضمیمه شد. در سال 1948 جزیره مار در دریای سیاه به اکراین داده شد. در سال 1954 استان کریمه جمهوری سوسیالیستی فدراتیو روسیه شوروی، با نقض فاحش موازین حقوقی که در آن زمان وجود داشت، به جمهوری سوسیالیستی اکراین داده شد.

درباره سرنوشت روسیه پادکارپات که بعد از فروپاشی اتریش-مجارستان در چکسلواکی قرار گرفت نیز می‌گویم. بخش قابل توجهی از ساکنان محلی آن را روسین‌ها (عنوانی است که به ساکنان روسیه کهن اطلاق می‌شود) تشکیل می‌دادند. حالا کمتر کسی آن را به یاد می‌آورد، اما بعد از آنکه نظامیان شوروی زاکارپاتیا را آزاد کردند، کنگره ساکنان ارتدوکس این خطه خواستار پیوستن روسیه پادکارپات به جمهوری فدراتیو سوسیالیستی روسیه شوروی یا مستقیما به اتحاد شوروی، به عنوان جمهوری مجزای کارپات روسی، شد. اما به نظر مردم اعتنا نشد. و تابستان سال 1945 اعلام شد- آن‌طور که روزنامه «پراودا» نوشته است- که واقعه تاریخی بازگشت زاکارپا اکراین به «میهن اولیه خود- اکراین» به وقوع پیوسته است.

بدین ترتیب اکراین معاصر تماما و کاملا زاده عصر شوروی است. ما می‌دانیم و به یاد داریم که این کشور به میزان قابل توجهی به هزینه روسیه کهن ساخته شده است. کافی است مقایسه کنیم که چه سرزمین‌هایی در قرن 18 به کشور روسیه ملحق شدند و جمهوری سوسیالیستی اکراین شوروی با چه سرزمین‌هایی از اتحاد شوروی خارج شد.

بلشویک‌ها با ملت روس به مثابه ماده‌ای تمام نشدنی برای انجام آزمایش‌های اجتماعی خود برخورد کردند. آنها تهدید به انقلاب جهانی می‌کردند که به نظر آنها اصولا کشورهای ملی را منسوخ می‌کند. به همین خاطر خودسرانه مرزها را می‌بریدند و سرزمین‌ها را به صورت «هدیه‌های» سخاوتمندانه توزیع می‌کردند. دیگر اهمیت ندارد که رهبران بلشویک با قطعه قطعه کردن کشور دقیقا چه چیزی را ملاک عمل خود قرار می‌دادند. می‌توان درباره جزئیات، انگیزه اصلی و منطق این تصمیمات بحث کرد. یک چیز بدیهی است: روسیه عملا غارت شده بود.

در تنظیم این مقاله، آرشیوهای محرمانه را ملاک قرار نداده‌ام، بلکه بر مبنای اسناد علنی است که واقعیات به خوبی شناخته شده‌ای را در بر دارند. سران اکراین معاصر و حامیان خارجی آنها ترجیح می‌دهند این واقعیت‌ها را به یاد نیاورند. در مقابل به بهانه‌های کاملا گوناگون، بجا یا بیجا، از جمله در خارج از کشور، امروز مرسوم شده است که درباره «جنایات رژیم شوروی» صحبت کنند و حتی آن رویدادهایی که هیچ ارتباطی نه به حزب کمونیست شوروی، نه به اتحاد شوروی و نه بخصوص به روسیه معاصر ندارند را از جمله آن [جنایات] برمی شمارند. با این حال اقدامات بلشویک ها در زمینه جدا کردن قلمروهای تاریخی روسیه از آن، اقدامی جنایتکارانه محسوب نمی‌شود. علت آن  قابل فهم است. از آنجایی که این باعث تضعیف روسیه شده است، بدخواهان ما با آن موافق هستند.

مرزهای بین جمهوری‌ها در اتحاد جماهیر شوروی البته به عنوان مرزهای کشور تلقی نمی‌شدند، بلکه در چارچوب کشور واحد فرضی بودند، کشوری که با وجود همه مشخصه‌های فدراسیون، در اصل در بالاترین سطح تکرار می‌کند، بخاطر نقش مدیریت حزب کمونیست اتحاد شوروی، متمرکز بود. اما در سال 1991 همه این سرزمین‌ها و مهمتر از آن، مردمی که در آنجا زندگی می کردند، در یک آن در خارج از مرز قرار گرفتند و از میهن تاریخی خود حقیقتا جدا شدند. 

چه می‌توان گفت؟ همه چیز تغییر می‌کند. از جمله، کشورها و جوامع. و البته بخشی از یک ملت در روند تاریخ، به‌خاطر دلایل یا شرایط تاریخ، ممکن است زمانی احساس کند که ملتی مجزا است. با این چگونه باید برخورد کرد؟ پاسخ تنها یک چیز می‌تواند باشد: با احترام!

می‌خواهید کشور خود را ایجاد کنید؟ بفرمایید! اما با چه شرایطی؟ در اینجا دیدگاه یکی از بارزترین فعالان سیاسی روسیه معاصر، الکساندر سابچاک، اولین شهردار سنت پترزبورگ را به یاد می آورم. او به عنوان حقوق دان بسیار حرفه ای معتقد بود که هر تصمیمی باید مشروع باشد و به همین خاطر در سال 1992 این نظر را مطرح کرد: جمهوری های مؤسس اتحاد شوروی، بعد از اینکه آنها خودشان قرارداد سال 1922 را ملغی کردند، باید به همان مرزهایی برگردند که آنها در قالب آن به عضویت اتحاد شوروی در آمدند. همه مابقی سرزمین‌هایی که به‌دست آورده اند، موضوع گفتگو و مذاکره هستند، چراکه زیربنا (قرارداد) ملغی شده است.

به بیان دیگر، با همان چیزی که آمده‌اید، با همان بروید. به سختی بتوان با این منطق مخالفت کرد. تنها اضافه می‌کنم که بلشویک‌ها تغییر خودسرانه مرزها را همانطور که پیشتر به آن اشاره کردم، قبل از تأسیس اتحاد شوروی آغاز کردند و همه حقه‌بازی‌ها در خصوص سرزمین‌ها را به اراده خود و بدون در نظر گرفتن نظر مردم به اجرا گذاشتند.

فدراسیون روسیه واقعیت‌های ژئوپلیتیکی جدید را به رسمیت شناخته است. نه تنها به رسمیت شناخت، بلکه کارهای زیادی انجام داد برای اینکه اکراین به عنوان یک کشور مستقل شکل بگیرد. در سال‌های دشوار دهه 90 و در هزاره جدید، ما پشتیبانی قابل توجهی به اکراین دادیم. کییف «حساب کتاب سیاسی» خود را دارد، اما در سالهای 2013-1991 اکراین تنها از محل بهای پایین گاز روسیه بیش از 82 میلیارد دلار در بودجه‌اش صرفه جویی کرد و امروز کاملا به 1,5 میلیارد دلاری که روسیه بابت ترانزیت گاز به اروپا به اکراین می‌پردازد «وابسته است». در حالی که اگر ارتباطات اقتصادی بین کشورهای ما حفظ می‌شد، تأثیر مثبت آن برای اکراین به ده‌ها میلیارد دلار می‌رسید.

اکراین و روسیه دهه‌ها و قرن‌ها به مثابه یک سیستم اقتصادی واحد توسعه یافته‌اند. کشورهای اتحادیه اروپا امروز می‌توانند به عمق تعاملی که بین کشورهای ما در 30 قبل وجود داشت رشک ببرند. ما شرکای اقتصادی طبیعی هستیم که یکدیگر را کامل می‌کنیم. این ارتباط متقابل تنگاتنگ می‌تواند مزیت‌های رقابتی ما را تقویت کند و پتانسیل هر دو کشور را بالا ببرد.

این پتانسیل در اکراین قابل توجه بود و شامل سیستم قدرتمند زیرساخت و انتقال گاز، صنایع پیشرفته کشتی‌سازی، هواپیماسازی، موشک‌سازی، ابزارسازی، علمی، طراحی و مدارس مهندسی در سطح جهانی می‌شد. رهبران اکراین با به‌دست آوردن چنین میراثی و اعلام استقلال قول دادند که اقتصاد اکراین یکی از اقتصادهای پیشرو و سطح زندگی مردم یکی از بالاترین‌ها در اروپا شود.

امروز شرکت‌های عظیم صنعتی دارای فناوری بالا که زمانی هم اکراین و هم کل کشور به آنها می‌بالیدند در وضعیت اسفناکی قرار دارند. طی 10 سال تولید محصولات ماشین‌سازی به میزان 42 درصد افت کرده است. مقیاس صنعت زدایی و در کل انحطاط اقتصادی بر اساس شاخصی نظیر تولید برق که ظرف 30 سال در اکراین عملا نصف شده است، دیده می‌شود. و در نهایت اینکه بر اساس آمار صندوق بین‌المللی پول در سال 2019، قبل از اپیدمی ویروس کرونا، سطح تولید ناخالص سرانه اکراین کمتر 4 هزار دلار بوده است. این رقم پایین‌تر از جمهوری آلبانی، جمهوری مولداوی و کوزوو که به رسمیت شناخته نشده است، می‌باشد. اکراین هم اکنون فقیرترین کشور اروپا است.

مقصر کیست؟ مردم اکراین؟ البته که نه. دقیقا مقامات اکراینی بودند که دستاوردهای چندین نسل را هدر دادند و به باد دادند. ما که می‌دانیم که مردم اکراین چقدر زحمتکش و با استعداد هستند. این ملت می‌تواند مصرانه و سرسختانه به موفقیت و  نتایج برجسته‌ای برسد. این کیفیت‌ها همانند شفافیت، خوشبینی طبیعی و مهمان نوازی از بین نرفته‌اند. میلیون‌ها نفری که نسبت به روسیه نه تنها احساس خوبی دارند، بلکه بسیار آن را دوست نیز دارند، دقیقا همانند احساس ما نسبت به اکراین، همچنان مثل گذشته است. 

تا پیش از سال 2014 صدها توافقنامه و پروژه مشترک برای توسعه اقتصاد و ارتباطات تجاری و فرهنگی ما، برای تقویت امنیت، برای حل مسائل مشترک اجتماعی و اکولوژیکی ما اجرا می‌شدند. منافع ملموسی را برای مردم، هم در روسیه و هم در اکراین به دنبال می‌آوردند. ما دقیقا همین را مهمتر از هر چیز می‌دانستیم. و بدین خاطر به شکلی ثمربخش با همه، تأکید می‌کنم، با همه مدیران اکراین تعامل می‌کردیم.

حتی بعد از رویدادهای آشنای سال 2014 در کییف، به دولت روسیه دستور دادم که روی گزینه‌هایی برای تماس از طریق وزارتخانه‌ها و دستگاه‌های تخصصی برای حفظ و حمایت از ارتباطات اقتصادی‌مان فکر کنند. اما تمایل متقابل وجود نداشت و همچنان وجود ندارد. با این حال روسیه همچنان یکی از سه شریک اصلی تجاری اکراین است و صدها هزار اکراینی برای کار کردن نزد ما می‌آیند و در اینجا با استقبال و حمایت مواجه می‌شوند. «کشور متجاوز» یک چنین کشوری است.

وقتی که شوروی فروپاشید، خیلی‌ها هم در روسیه و هم در اکراین خالصانه باور داشتند و مبنا را بر این قرار می‌دادند که ارتباطات نزدیک فرهنگی، معنوی و اقتصادی ما و همچنین اشتراکات مردم، مردمی که اساسا همیشه خود را یک ملت می‌دانستند، بدون تردید حفظ خواهد شد. اما وقایع، در ابتدا به تدریج و سپس دائما سریع‌تر در مسیری متفاوت شروع کرد پیش برود.

در اصل نخبگان اکراینی تصمیم گرفتند که استقلال کشور خود را از طریق نفی گذشته آن، البته به استثنای مسأله مرزها، پایه‌گذاری کنند. شروع کردند اسطوره بسازند، تاریخ را بازنویسی کنند، هرچه که باعث اتحاد ما می شود را پاک کنند و بگویند که دوره حضور اکراین در ترکیب امپراتوری روسیه و اتحاد شوروی، اشغال بوده است. فاجعه اشتراکی‌سازی و گرسنگی اوایل سال‌های دهه 30 که برای ما مشترک بود را به عنوان نسل‌کشی ملت اکراین جلوه دادند.

تندروها و نئونازی‌ها علنی و دائما وقیحانه‌تر بلندپروازی‌های خود را اعلام کردند. هم مقامات رسمی و هم الیگارش‌های محلی که ملت اکراین را غارت کرده و آنچه به سرقت برده‌اند را در بانک‌های غربی نگه می‌دارند و حاضرند مادر خود را بفروشند تا سرمایه‌های خود را حفظ کنند، با آنها همراهی کردند. ضعف مزمن دستگاه‌های دولتی و داوطلبانه اسیر اراده ژئوپلیتیکی دیگران شدن را باید به آن افزود.

یادآور می‌شوم که آمریکا و کشورهای اتحادیه اروپا مدت‌ها قبل از سال 2014 هدفمند و مصرانه اکراین را به سمت قطع کردن و محدود کردن همکاری اقتصادی‌اش با روسیه ترغیب می‌کردند. ما به عنوان بزرگترین شریک تجاری و اقتصادی اکراین پیشنهاد می‌دادیم که مشکلاتی که پدید می‌آیند را در فرمت اکراین-روسیه-اتحادیه اروپا بررسی کنیم. اما هر بار به ما اعلام می‌کردند که ارتباطی به روسیه ندارد، مسأله تنها مربوط به اتحادیه اروپا و اکراین است. کشورهای غربی عملا پیشنهادها مکرر روسیه برای گفتگو را رد کردند. 

گام به گام اکراین را به بازی خطرناک ژئوپلیتیکی کشاندند که هدف آن تبدیل کردن اکراین به مانعی بین اروپا و روسیه و سکویی علیه روسیه بود. به شکلی اجتناب‌ناپذیر زمانی فرارسید که دیگر نظریه «اکراین روسیه نیست» کفایت نمی‌کرد. نیاز به «آنتی روسیه» پدید آمد که ما هیچ گاه با آن کنار نخواهیم آمد.

سفارش‌دهندگان این پروژه تجارب ایدئولوژیست‌های لهستانی و اتریشی در خصوص ایجاد «روس ضد مسکو» را مبنا قرار دادند. و نباید کسی را فریب بدهند که این به نفع منافع ملت اکراین است. کشور مشترک‌المنافع لهستان و لیتوانی هیچ وقت به دنبال فرهنگ اکراینی و بویژه خودمختاری کازاک‌ها نبودند. زمین‌های تاریخی روس‌ها در اتریش-مجارستان بی‌رحمانه مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفتند و با اینحال فقیرترین زمین‌ها بودند. نازی‌ها که وطن فروشان و اعضای سازمان ناسیونالیست‌های اکراین-ارتش شورشی اکراین به آنها خدمت می‌کردند، اکراین را نمی‌خواستند، بلکه به قلمرو حیاتی آن و برده‌هایی برای اربابان آریایی نیاز داشتند.

در فوریه 2014 نیز به منافع ملت اکراین فکر نمی‌کردند. نارضایتی عادلانه مردم که ناشی از شدیدترین مشکلات اجتماعی و اقتصادی، مشکلات و اقدامات غیر مستمر مقامات وقت بود را کاملا وقیحانه مورد سوء استفاده قرار دادند. کشورهای غربی مستقیما در امور داخلی اکراین دخالت کردند و از کودتا پشتیبانی کردند. گروه‌های ناسیونالیستی تندرو به عنوان ماشین مخرب آنها بودند. شعارها، ایدئولوژی و روس هراسی علنی تهاجمی آنها، عمدتا تعیین‌کننده سیاست در اکراین بودند.

همه آنچه که ما را متحد می کند و تا کنون ما را به یکدیگر نزدیک می‌کند در معرض حمله قرار گرفت. پیش از هر چیز زبان روسی. یادآوری می‌کنم که مقامات جدید «کودتای اکراین» اولین کاری که کوشیدند انجام بدهند لغو قانون مربوط به سیاست زبان دولتی بود. بعد از آن قانون مربوط به «تصفیه قدرت» و قانون مربوط به تحصیلات بود که عملا زبان روسی را از فرایند آموزش حذف کرد.

و در نهایت رئیس‌جمهور کنونی در ماه مه لایحه قانون راجع به «اقوام بومی» را به رادا فرستاد. صرفا کسانی که اقلیت قومی هستند و در خارج از اکراین کشور متعلق به خود ندارند، «اقوام بومی» اکراین تلقی می‌شوند. این قانون به تصویب رسید. بذر جدید تفرقه پاشیده شد. و این در کشوری اتفاق افتاد که همانطور که اشاره کردم، از نظر ترکیب سرزمینی و قومی و زبانی و از نظر تاریخ شکل‌گیری بسیار پیچیده است.

ممکن است این استدلال مطرح شود: حالا که شما صحبت از یک ملت بزرگ واحد، ملت سه‌گانه می‌کنید، دیگر چه فرقی می‌کند که مردم خود را چگونه تلقی کنند: روسی، اکراینی یا بلاروسی. کاملا با این استدلال موافقم. به‌خصوص که در تعیین تعلق قومی، بخصوص در خانواده‌های مختلط، این حق هر فردی است که خود را در انتخابش آزاد بداند.

اما مسأله این است که در اکراین امروز وضعت کاملا متفاوتی وجود دارد، چراکه بحث بر سر تغییر اجباری هویت است. و منزجرترین چیز این است که روس‌ها را در اکراین وادار می‌کنند که نه تنها از ریشه‌ها و اجداد خود جدا شوند، بلکه همچنین باور کنند که روسیه دشمن آنها است. اغراق نخواهد بود اگر بگویم که خط‌مشی یکسان‌سازی اجباری و ایجاد کشور به لحاظ نژادی یکدست اکراینی با روحیات تهاجمی نسبت به روسیه، از نظر پیامدهایش با بکارگیری سلاح کشتار جمعی علیه ما قابل مقایسه است. در نتیجه این جداسازی فاحش و مصنوعی روس‌ها و اکرانی‌ها، مجموعا شمار ملت روسی ممکن است به تعداد صدها هزار و شاید حتی میلیون‌ها نفر کاهش یابد.

به وحدت معنوی ما نیز ضربه زدند. همانند زمان کنیاز کبیر لیتوانی، تفکیک جدید کلیساها را به راه انداخته‌اند. مقامات غیر مذهبی بدون اینکه مخفی کنند که اهداف سیاسی را دنبال می‌کنند، شدیدا در حیات کلیسا دخالت کردند و کار را به تفرقه، تصاحب کلیساها و ضرب و شتم روحانیون و کشیش‌ها رساندند. حتی خودمختاری گسترده کلیسای ارتدوکس اکراین با حفظ وحدت دینی با کلیسای پاتریاکی مسکو اصلا مورد قبول آنها نیست. این سمبل مشهود چند قرن خویشاوندی ما را آنها می‌خواهند به هر بهایی از بین ببرند.

فکر می‌کنم طبیعی است که نمایندگان اکراین هر بار به قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در محکومیت قهرمان سازی از نازیسم رأی منفی می دهند. رژه‌ها و راهپیمایی‌ها با مشعل به افتخار جنایتکاران نظامی تشکل‌های اس اس که جان به در برده‌اند، تحت حفاظت مقامات رسمی برگزار می‌شوند. مازپا که به همه اطرافیان خیانت می‌کرد، پتلیورا که زمین‌های اکراین را در ازای حمایت لهستان داد و باندِرا که با نازی‌ها همکاری می‌کرد را در ردیف قهرمانان ملی قرار داده‌اند. هر کاری انجام می‌دهند تا نام وطن پرستان و قهرمانان واقعی که همیشه در اکراین به آنها افتخار شده است را از ذهن نسل جوان پاک کنند.

برای اکراینی‌هایی که در صفوف ارتش سرخ و در یگان های پارتیزانی نبرد می‌کردند، جنگ جهانی دوم جنگ وطنی بود، بخاطر اینکه آنها از خانه خود و میهن بزرگ مشترک خود دفاع می‌کردند. بیش از دو هزار نفر قهرمان اتحاد شوروی شدند. ایوان کوژِدوب، خلبان اسطوره‌ای؛ لودمیلا پاولیچنکو، تک تیرانداز شجاع و مدافع اُدسا و سواستاپل و سدور کووپاک، فرمانده شجاع پارتیزان از جمله آنها هستند. این نسل تزلزل‌ناپذیر مبارزه کرد و جان خود را برای آینده ما و برای ما داد. فراموش کردن دلاوری آنها به معنی خیانت به پدربزرگ‌ها، مادران و پدران است.

میلیون‌ها نفر ساکن اکراین پروژه «آنتی روسیه» را رد کرده‌اند. اهالی کریمه و سواستاپل انتخاب تاریخی خود را انجام دادند. اما مردم در جنوب شرق [اکراین] به شکلی صلح‌آمیز کوشیدند از موضع خود دفاع کنند. اما همه آنها را، از جمله کودکان را جدایی‌طلب و تروریست نامیدند. شروع کردند تهدید به تصفیه نژادی و توسل به قدرت نظامی کنند. و ساکنان دانتسک و لوگانسک اسلحه به‌دست گرفتند تا از خانه خود، زبان و جان خود دفاع کنند. بعد از سرکوب‌هایی که شهرهای اکراین را در نوردید، بعد از فاجعه وحشتناک 2 مه 2014 در ادسا که نئونازی‌های اکراینی مردم را زنده زنده سوزاندند و خاتین (انتقام دسته جمعی نظامیان آلمانی از ساکنان خاتین، شهری در بلاروس، به‌خاطر کشته شدن چند نظامی آلمانی) جدیدی را به راه انداختند، مگر راه دیگری برای آنها باقی گذاشتند؟ پیروان باندِر حاضر بودند که چنین سرکوبی را در کریمه، سواستاپل، دانتسک و لوگانسک نیز به راه بیاندازند. آنها الان نیز از اینگونه طرح‌ها امتناع نمی‌کنند. منتظر وقتش هستند. اما به آن نخواهند رسید.

کودتا و اقدامات مقامات کییف که در پی آن به وقوع پیوست، به شکلی اجتناب‌ناپذیر باعث تحریک رویارویی و جنگ داخلی شد. بر اساس ارزیابی کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، شمار کل قربانیان مرتبط با مناقشه در دونباس از 13 هزار نفر تجاوز می‌کند. سالخوردگان و کودکان از جمله آنها هستند. تلفات وحشتناک و جبران ناپذیر است.

روسیه هر کاری کرد تا برادرکشی را متوقف کند. توافقنامه‌های مینسک منعقد شدند که هدفشان حل و فصل صلح‌آمیز مناقشه در دونباس بود. اطمینان دارم که همچون گذشته جایگزینی برای آنها وجود ندارد. در هر صورت هیچ کس امضاء خود را نه از پای «مجموعه اقدامات» مینسک و نه از پای بیانیه‌های رهبران کشورهای «فرمت نورماندی» پس نگرفته است. هیچ کس خواستار تجدید نظر در قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد مورخ 17 فوریه 2015 نشده است.

طی مذاکرات رسمی، به‌ویژه بعد از «تذکرات» از جانب شرکای غربی، نمایندگان اکراین هر از گاهی «پایبندی کامل» به توافقات مینسک را اعلام می‌کنند، اما در عمل موضع «عدم پذیرش» توافقات را ملاک عمل خود قرار می‌دهند. قصد گفتگوی جدی نه درباره وضعیت خاص حقوقی دونباس و نه تضمین برای مردم ساکن آنجا ندارند. ترجیح می‌دهند که چهره «قربانی تجاوز خارجی» را بکار ببندند و با روس‌هراسی تجارت کنند. اقدامات تحریک‌آمیز خونبار در دونباس به راه م‌ اندازند. در مجموع به هر روشی توجه حامیان و اربابان خارجی را به خود جلب می‌کنند.

ظاهر امور نشان می‌دهد و دائما اطمینانم بیشتر می‌شود که کییف اصلا به دونباسر نیاز ندارد. چرا؟ بخاطر اینکه اولا ساکنان این مناطق هیچ وقت آن مقرراتی که کوشیده اند و می‌کوشند با توسل به زور، محاصره و تهدید به آنها تحمیل کنند را نخواهند پذیرفت. و دوما اینکه نتایج هم مینسک 1 و هم مینسک 2 که شانس واقعی احیا کردن صلح‌آمیز تمامیت ارضی اکراین را با مذاکره کردن مستقیم با دانتسک و لوگانسک با میانجیگری روسیه، آلمان و فرانسه می‌دهد، با کل منطق پروژه «آنتی روسیه» در تضاد است. و این پروژه تنها با ایجاد دائمی تصویر دشمن داخلی و خارجی می تواند دوام بیاورد. و اضافه می کنم که با حمایت و کنترل از جانب قدرت‌های غربی [می تواند دوام بیاورم].  

در عمل نیز همین دارد رخ می‌دهد. پیش از هر چیز این عبارت است از: ایجاد فضای ترس در جامعه اکراین، لفاظی تهاجمی، همراهی با نئونازی‌ها و نظامی سازی کشور. در کنار این، نه تنها وابستگی کامل، بلکه مدیریت مستقیم از خارج، از جمله نظارت مستشاران خارجی بر ارگان‌های حاکمیت اکراین، سرویس‌های ویژه و نیروهای مسلح، «بهره برداری» از قلمرو اکراین و استقرار زیرساختهای ناتو دارد رخ می‌دهد. اتفاقی نیست که قانون جنجالی درباره «اقوام بومی» که به آن اشاره شد تحت پوشش رزمایش‌های گسترده ناتو در اکراین به تصویب رسید.  

بلعیدن بقایای اقتصاد اکراین و بهره برداری از منابع طبیعی آن نیز تحت همین پوشش در جریان است. حراج زمین‌های کشاورزی دور نیست و اینکه چه کسی آنها را خواهد خرید، مشخص است. بله هر از گاهی به اکراین منابع مالی و وام اختصاص می‌دهند، اما تحت شرایط  و منافع خودشان و تحت امتیازاتی برای شرکت‌های غربی. ضمنا چه کسی این بدهی‌ها را پرداخت خواهد کرد؟ ظاهرا تصور می‌رود که نه تنها نسل کنونی اکراینی‌ها، بلکه فرزندان و نوه‌های آنها و شاید نبیره‌های آنها مجبور خواهند بود این بدهی را بپردازند.   

مؤلفان غربی پروژه «آنتی روسیه» به گونه‌ای سیستم سیاسی اکراین را تنظیم می‌کنند تا رؤسای جمهور، نمایندگان و وزرا تغییر کنند، اما دستورالعمل جدایی از روسیه و دشمنی با آن تغییر نکند. شعار اصلی انتخاباتی رئیس‌جمهور کنونی دستیابی به صلح بود. او با این شعار به قدرت رسید. قول‌ها دروغ از آب درآمدند. هیچ چیز تغییر نکرد. اما اوضاع در اکراین و پیرامون دونباس در بعضی حوزه‌ها بیش از پیش رو به انحطاط رفت.

 اکراین مستقل و همچنین نیروهای سیاسی که می‌کوشند از استقلال واقعی آن دفاع کنند، در پروژه «آنتی روسیه» جایگاهی ندارند. به کسانی که در جامعه اکراین درباره آشتی کردن، گفتگو کردن و جستجوی راه حل برای برطرف کردن بن بست موجود صحبت می‌کنند برچسب عوامل «طرفدار روسیه» می زنند.

تکرار می‌کنم برای خیلی‌ها در اکراین پروژه «آنتی روسیه» اصلا قابل قبول نیست. اینگونه افراد میلیون ها نفر هستند. اما به آنها اجازه نمی‌دهند که سر بلند کنند. عملا امکان دفاع مشروع از دیدگاه خود را از آنها گرفته‌اند. آنها را می‌ترسانند و به فعالیت زیرزمینی سوق می‌دهند. به خاطر اعتقادات، به‌خاطر گفته‌ها، به‌خاطر ابراز علنی موضع خود نه تنها تحت تعقیب قرار می‌دهند، بلکه می‌کشند. قاتلان معمولا مورد مجازات قرار نمی‌گیرند.

حالا وطن‌پرست «واقعی» اکراین تنها به کسی اطلاق می‌شود که از روسیه متنفر است. ضمنا آن‌طور که ما متوجه می‌شویم پیشنهاد می‌کنند که کل حاکمیت اکراین را از این پس صرفا بر مبنای همین ایده بنا کنند. تاریخ جهان بارها این را ثابت کرده است که نفرت و کینه مبنای بسیار متزلزلی برای حاکمیت هستند و منجر به بسیاری از مخاطرات جدی و پیامدهای سنگین می‌شود.

همه مکرهای مرتبط با پروژه «آنتی روسیه» را ما می‌فهمیم و ما هیچ وقت اجازه نخواهیم داد که از سرزمین‌های تاریخی ما و مردمی که به ما نزدیک هستند و در آنجا زندگی می‌کنند علیه روسیه استفاده کنند. و به آنهایی که دست به این کار می‌زنند می‌خواهم بگویم که بدین شکل کشور خود را ویران می‌کنند.

مقامات فعلی اکراین دوست دارند تجربه غرب را مورد استناد قرار بدهند و آن را به عنوان الگو تلقی می‌کنند. پس نگاه کنید ببینید که اتریش و آلمان، آمریکا و کانادا چگونه در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. آنها از نظر ترکیب نژادی و فرهنگی نزدیک به یکدیگر هستند و عملا یک زبان دارند، در عین کشورهای مستقلی هستند و منافع خود و سیاست خارجی خود را دارند. اما این مانع همگرایی بسیار نزدیک آنها یا رابطه اتحاد آنها نمی‌شود. مرزهای آنها کاملا فرضی و شفاف هستند. و شهروندان حین عبور از آن آنجا را خانه خود می‌دانند. خانواده تشکیل می‌دهند، تحصیل می‌کنند، کار می‌کنند و به تجارت می‌پردازند. ضمنا مثل میلیون‌ها نفر متولد اکراین که هم اکنون در روسیه زندگی می‌کنند. برای ما آنها خودی و خویشاوند هستند.

روسیه برای گفتگو با اکراین حاضر است و آماده گفتگو درباره دشوارترین مسائل است. اما برای ما فهمیدن این موضوع مهم است که شریک [ما] از منافع ملی خودش دفاع می کند و درباره [منافع] دیگران حرف نمی زند و ابزاری در دست دیگران برای مبارزه با ما نیست. ما به زبان و سنن اکراینی احترام می‌گذاریم. به تلاش اکراینی‌ها برای دیدن کشورشان به عنوان کشوری آزاد، امن و مرفه [احترام می‌گذاریم].

معتقدم که استقلال حقیقی اکراین دقیقا با مشارکت با روسیه امکانپذیر است. ارتباطات معنوی، انسانی و تمدنی ما قرن‌هاست شکل گرفته‌اند، ریشه‌های مشترک دارند و با آزمون‌ها، دستاوردها و پیروزی‌های مشترک آبدیده شده‌اند. خویشاوندی ما از یک نسل به نسل دیگر انتقال می‌یابد. این خوشاوندی در قلوب ما و در حافظه مردمی است که در روسیه و اکراین معاصر زندگی می‌کنند، در رگ‌های خون ما است که میلیون‌ها خانواده ما را با به یکدیگر پیوند می‌دهد. با یکدیگر ما همیشه به مراتب قوی‌تر و موفق‌تر بوده‌ایم و خواهیم بود. چرا که ما یک ملت هستیم. حالا کسانی به شدت با این سخنان مخالفت خواهند کرد. به انحاء مختلف ممکن است تفسیر شود. اما خیلی از مردم حرف‌های من را شنیدند. و تنها یک چیز می‌گویم: روسیه هیچ وقت «آنتی اکراین» نبوده و نخواهد بود. اما اینکه اکراین چگونه باشد را شهروندان آن باید تعیین کنند.  

کد خبر 8061

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 10 =